top of page
website 3.png

داستان ازدواج

اولین کتاب به سبک کمیک استریپ در جهان با زبان شعر، نوشته و تصویرگری توسط

امین توکلی

معرفی شخصیت های اصلی کتاب

امین.png

شوهر احتمالی - شخصیت اصلی

امین

جوانی خوش حال و مجرد که با دسیسه مادر و رفیقش اشرفی دم به تله داده و مزدوج می شود.

رویا.png

مادر دسیسه چین امین

مادر شوهر

مادر امین که لابد از جهت تولید نوه، یا با اهداف شیطانی دیگری دست به توطئه ای شیطانی زده تا امین را زن دهد.

عاقد.png

عاقد ریشو و فرزانه

عاقد

عاقدی پشمالو و با خرد که قبل از خواندن خطبه عقد، دست اشرفی را برای امین رو می کند.

مینا.png

عیال مربوطه

مینا

مینا دکتری مجرد در ایران که دامادی با کمالات را تور میزند و خیلی در عاقبت خوشحال و سر خوش می گردد.

اشرفی.png

دوست خبیث امین

اشرفی

اشرفی دوست خبیث امین است که چون خود به دام ازدواج افتاده از حسادت امین را خر می کند تا زن بگیرد. خیر نبیند الهی!

الاهه.png

مادر مینا

مادر زن

مادر مینا، که از پیدا کردن داماد به وجد آمده و همه ترفندهای امین را برای فرار از ازدواج خنثی می کند.

نحوه شکل گیری کتاب در مخیله نویسنده

آن طور که به نظر می آید، این کتاب اولین کار به سبک کمیک استریپ در زبان فارسی با این وسعت است (مگر این که خلافش ثابت شود). همچنین آن جور که بویش می آید، در ابعاد بین المللی این اولین کتاب کمیک است که با زبان شعر بیان شده (و این هم مگر خلافش ثابت شود). علت نبود کتاب های بزرگسال مصور با این سبک ممکن است به دلیل دامنه وسیع مهارت هایی که در این کار لازم است باشد که معمولا در یک شخص جمع نمی شود و محتاج یک تیم است. با توجه به اینکه چاپ کتاب در کل کسی را در ایران به پول و پله نرسانده، بنده به این صورت جمع بندی کرده ام که احتمالا با یک دو دوتا چهارتای ساده هر که سودای چنین کاری را در سر داشته به این نتیجه رسیده است که ارزش وقت و هزینه اش را ندارد و به قول مشهدی ها "کرایه نموکونه". این البته در مورد بنده صدق نمی کند چون بنده به شخصه آنقدر مهارت دارم و به قول زنم "کوت استعداد" هستم که نیازی به یک تیم برای این کار حاصل نشد. البته بماند که با تصویرگران معروف و یا ناشناس تماس گرفتم تا همکاری کنند، کسی جوابم را نداد. ملزم شدم در زمینه تصویرگری هم خودم آستین بالا بزنم! 


شکل گیری این کتاب هم داستانی است که خالی از لطف نیست. بنده از قدیم و ندیم دستی در شعر داشتم ولی بیشتر در سبک شعر نو. با کلاس تر بودم یک زمانی. شعر طنز هم جسته و گریخته می گفتم، قالبا اگر کسی تولدش بود بجای کادو تقدیم می کردم. اینجوری ارزان تر تمام می شد. نه این که بگویید مشهدی ها خسیس هستند ها، خیر! بنده به عنوان یک انسان خسیس هستم محتمل نه به عنوان یک مشهدی.
 

ذوق شعر طنزم از پدربزرگ خدابیامرزم، آقاجان می آید. یادم می آید در وصف مادربزرگم این را می گفت:
"کند با آب بازی چون کبوتر

ولی فریاد اگر جایی شود تر"
مادر بزرگم وسواس آبکشی داشت ولی اگر جایی آب میریخت، به عنوان مثال روی قالی، رویش روزنامه ای می انداخت و تا خشک نمی شد همه باید از آن منطقه در خانه حذر می کردیم.


خلاصه داستان از آنجا شروع شد که پس از ازدواج، شعر طنزی در مورد بعضی از قضایای مربوطه نوشتم که باعث تفرج خاطر خانواده همسرم شوم. خیلی برایم دست زدند و سوت کشیدند. یکی حتی به یاد دارم که خودش را چنگ می زد. جو زدگی باعث شد شعر دیگری بگویم که آن هم با سوت و دست مفرط مواجه شد. از آن زمان به بعد جسته و گریخته به مدت چهار سال مجموعه ای از اشعار طنز در باب ازدواج گفتم. گروهی از اشعار، مرتبط به وقایع ازدواج بود البته نه به صورت منسجم و داستان وار، بلکه به شکل مجموعه ای پراکنده که در یک مسیر زمانی وقایع ازدواج را البته به صورت اغراق وار شرح می داد. دسته ای دیگر از اشعار هم در باب مصائب زندگی مشترک بود که بیشتر به غرغر های روزمره من شباهت داشت. تصمیم ابتدا بر این بود که تمام اشعار را به صورت یک دیوان شعر با نام "خزعبل نامه" به چاپ برسانم.


در سفری به مشهد, چند نسخه از دیوان را صحافی کردم تا با خود بیاورم و برای تصحیح اشعار از آن استفاده کنم. در مجموع کار بر کاغذ برایم دلچسب تر است. ولی هیچ نسخه ای با من به لندن بر نگشت چون فامیل همه را قاپیدند. یک نسخه را مادر بزرگم برداشت و بروی بخاری گذاشت (بخاری خاموش بود). مادربزرگم کارگری ساده داشت که در نظافت منزل کمک رسانی می کرد، خیلی خجالتی و همیشه از بنده در حذر. چند روز بعد از اینکه نسخه کتاب را به بخاری سپرده بودم مجددا به دیدن مادر بزرگم رفتم تا قبل از بازگشتم به لندن خداحافظی های لازمه را انجام دهم که دیدم کارگر خجالتی مثل پروانه خودش را به در و دیوار (یا به قول مشهدی ها دیفال) می کوبد، غمزه می آید و نگاه نگاه می کند. علت را جویا شدم که گفت: "امین آقا، این شعراتان خیلی قشنگه، کلی خندیدم!" از آنجا که به یقین می دانستم این بنده خدا بعد از قرآن، این کتاب دومی است که مطالعه کرده ازش پرسیدم: "چطور شد که کتاب را خواندی؟" گفت که از عکس روی جلدش خوشش آمده و تصمیم گرفته که بخواند. عکس روی جلد تصویر کله همین کاراکتر اصلی کتاب بود. از آنجا متوجه شدم که کتاب احتمالا به صورت تصویری جذاب تر باشد. از آنجا ایده هایی در ذهنم شکل گرفت، گرچه ناپخته.


در بازگشت به لندن، شروع به منظم کردن آن دسته از اشعار که مرتبط به داستان ازدواج بود کردم تا به صورت یک داستان منسجم درآمد. پس از عدم پاسخ از سوی تصویرگران محترم، خود به تصویرگری پرداختم. ابتدا تصمیم این بود که برای هر بخش، یک تصویر بسازم ولی هر چه تصویر اضافه شد، مخاطب مشتاق تر شد و به تعداد اشخاصی که به خواندن کتاب علاقه نشان می دادند افزوده. لذا تمام تصاویر را به دور انداخته و از صفر شروع به تصویر گری به سبک کمیک استریپ کردم. آن هم یک سال دیگر به طول انجامید ولی نتیجه بسیار مثبت بود. از بچه گی کتاب های محبوب من مجموعه تن تن بود و به این وسیله دین ای به آن ادا کردم.
هدف این است که در قسمت های بعدی کتاب، به همین سبک و سیاق ادامه داده و مجموعه ای بسازم که کیف مخاطبان کوک شود. قسمت بعدی با عنوان "ماه عسل" در حال شکل گیریست، تا ببینیم چه می شود!

bottom of page